آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

40 روزگی

عزیز مامان 40 روزگیت مبارک. الهی مامان قربونت بشه که چند روز بود سرماخورده بودی. دلم کباب شده بود برات. عزیزکم توروخدا دیگه مریض نشو که مامان دق میکنه. خیلی نگرانت بودم و حتی الانم همش یواشکی دمای بدنتو میگیرم! خودمم بدجوری مریض شدم و الانم گلو درد دارم ! پسر گلم اموز حموم 40 روزگیشو رفته و الان تو بغل مامان بزرگشه! خدا مامان بزرگتو برامون نگهداره که به دادمون رسید. دیگه واقعا خسته شده بودیم و این چند روز تونستیم استراحت کنیم. دست گل مامان بزرگ درد نکنه. خب دیگه نمیتونم زیاد بنویسم چون امشب کمی نق نقو شدی. خدایا دیگه بیماری و تب و درد پسرکمو نبینم چون واقعا تحملش برام سخته. اینم عکس موش موشیه مامان.( ماشالله ماشالله) ...
26 فروردين 1391

عشق مامان

قربونت بشم که دیروز روز سختی داشتی ولی دیگه تموم شد! آرتین جون و دیروز ختنه کردیم و اولش خیلی اذییت شد و من خیلی ناراحت بودم ولی خب مامانی جون اومده بود پیشمون و خیلی خیلی کمکمون کرد. دست گلش درد نکنه! خیلی دوسش دارییمممممممم. اینم عکسای دیروز پسری قبل و بعد ختنه! عاشقتم پسملم ................................... ...
21 فروردين 1391

اولین لبخند

پسر مامان امروز صبح دو بار برای بابا جونش خندید!!!!!!!!!!!! خوش به حال باباش خیلی بابایی لذت برد و منم همینطور. خستگی بابا در شد! امیدوارم برای منم بخندی عسلمممم خیلی دوستت دااااااااااااااااارم. فردا صبح هم وقت داریم واسه ختنه کردنت. خیلی میترسم و همش استرس دارم. خدا کنه زیاد اذیت نشی نازنینم وگرنه مامان دق میکنه. خدایا کمکم کن صبور باشم
19 فروردين 1391

یک ماهگی شیرینم

یک ماهگیت مبارک عزیز دل مامان...  شیرینم... عشقم ... همه زندگی من... عاشقتم مامانی ... خدایا شکرت پسرم 1 ماه و به خوبی گذشت. درسته خیلی سخت بود و بی خوابی امونمو بریده ولی همه اینا با یک نگاه فرشته کوچولوم از یادم میره اینقدر وقتم پره که حتی نمیتونم بیام اینجا و خاطرات تو و بنویسم عزیزم. همه زمانم شده تو الانم چون حمومت کردیم خوابیدی ولی هر از چند گاهی نق میزنی و من مجبورم راهت ببرم. الان اگه من و ببینی پسرم :- ) یک دستم به تو هست و سرم رو بالش که بتونم یک کوچولو استراحت کنم و یک دستم به لب تاپ! خیلی خنده داره! حتی غذا خوردن و هم فراموش میکنم! اگه رحیم مهربونم نبود که فکر کنم هیچی دیگه! الان خیلی خیلی قدر مامان و بابامو میدو...
14 فروردين 1391

19 روزگی پسر نازنینم

بعد مدتها وقت پیدا کردم بیام و برات بنویسم پسر گلم این روزا همه لحظه های من و بابایی شده تو ! کوچولوی قشنگم شاید باورت نشه ولی من و بابایی نتونستیم تو این مدت حتی یک کلمه در مورد خودمون با هم صحبت کنیم . موضوع همه صحبتها شده تو ... هیچ وقت فکر نمیکردم بچه داری اینقدر سخت باشه ولی خب خیلی شیرینه. الان 19 روزه که نتونستم خواب عمیق بکنم و تا میام بخوابم عشق کوچولوم نق میزنه و صدام میکنه. بابایی هم که دورت میگرده و همش با عشق داره ازت نگهداری میکنه تو هم عجیب تو بغلش ارومی. انگاری که خیلی دوسش داری. گل خوشبوی مامان میدونی که خیلی خیلی برامون عزیزی پس خوب رشد کن و بزرگ شو الان بابایی رفته سر کار و من واسه اولین بار تنه...
4 فروردين 1391
1